لبیک لا شریک لک لبیک
اگه خدا قسمت کنه اول خرداد راهی مکه میشیم
دعا کنید که هرجور می رم آدم برگردم
داریم میریم که اگه قسمت بشه یه لبیک از خدا بگیریم
کلاً حلال بفرمائید
به همین بهانه این پست رو به نظر ولی امر مسلمین درباره خرید سوغاتی از مکه متبرک می کنم
من با سوغاتى خریدن مخالف نیستم، اما با این بازارگردىها چرا؛ خیلى بد است. یک عدهاى عطش بازارگردى دارند؛ اینها ملت شما را، مردم شما را سبک میکند؛ حیف است.
میروند یک جنس هائى را میخرند، غالباً هم جنس هاى بىکیفیت از کشورهاى دوردستِ سودجو که با همان کمپانىهاى داخل آن کشور میزبان بندوبست دارند.
براى حجاج جنس بدلى و بىکیفیت درست میکنند مىآورند توى این بازارها میریزند، شما هم میروید این ارز خودتان را و عِرض خودتان را میریزید براى اینکه این کالاهاى بىکیفیت را خریدارى کنید.
امروز در کشور ما خوشبختانه کالاهاى داخلى با کیفیت خوب، متنوع، زیبا، ساختهشده ى دست کارگر ایرانى ، برادر خودتان فراوان است. بعضىها قبل از اینکه سفر مکه بروند، سوغاتىهاى سفر را در اینجا میخرند – کار خوبى است – نگه میدارند؛ بعد که برگشتند، همان هائى را که در بازار شهر خودشان تهیه کردهاند، به عنوان سوغاتى میدهند. هدیهى سفر است دیگر، خوب است. این کار، خیلى کار خوبى است.
بعضىها به عنوان چیز متبرک، از آنجا سوغاتى مىآورند؛ تبرکى ندارد. این جانمازهایى که در سنندج و کردستانِ خودمان میبافند، بمراتب از جانمازهایى که از آنجا مىآورند، بهتر است.
برادر خودتان را تقویت کنید، ساخت دست او را که هم زیباتر است، هم بهتر است، بخرید و این را به عنوان سوغاتى بدهید. این را آنجا ببرید و به افرادى که دوست دارید، سوغاتى بدهید. همهى اجناس خودمان همین طور است؛ حالا من جانماز را مثال زدم که مقدسترین است. اینها را رعایت کنید.
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار کارگزاران حج 1390/07/11
می شناسمت ?
بهتر از خودم !!!
می شناسیم ?
بهتر از خودم !!!
در حریم بارگاهِ نور تو
از تو جز صفا و لطف دیده ام ؟!؟
در جهان کوچک تو و ? بزرگ تو ?
از من ضعیف و خوار
جز شکستن حریمها دیده ای ؟!؟
ای عزیز دوست دار من
تو را به حق آن صفای کودکی
شیر خوارگی? سه سالگی
پاکی و لطافت پنج سالگی
تفقدی ? عنایتی
ترحمی ? اشارتی
در این جهان نکرده ام به جز خطا
دل نبسته ام به آن جهان و این جزا
در دلم ... نوری از ته دلم برق می زند
بار ها تو گفته ای
در سه ده شبی ز ماه نور
ماه روزه و توجه و حضور
باز هم بیا به سو ی من عزیز
دل بکن از این همه گناه و اشتباه ریز ریز .
توبار ها گفتی و نیامدم
و باز هم روز دیگری ... گناه دیگری ...
و بعد از آن تزرع و دعا ...
باز هم ??? گفتم ای خدا ? خدا ...
درک و فهم و عقل و دین ما به فضل توست
دیده ام به بذل توست
مرا به عدل خود مگیر...
به حق نازدانه علی مرتضی
ابن کوچک رسول مصطفی
بار دیگری ? لطف خود ? تو شاملم نما...
( سکوت ... سکوت ... سکوت ... )
ناگهان قلم گریست ? ناله کرد ?
جوهرش که ریخت ? قلم گریخت .
گفتمش کجا !!! بیا !!!
تا قلم زنم برای این خدا
تا ببخشدم ? تا پذیردم .
گفت: ترسم از عذاب او
ترسم از عذاب سوزناک او
که در بغل بگیردم مرا ? کنار خشم او به تو
گفتمش شنیده ام ز پیر خود
گر کسی نبود شامل بخشش خدای
در سه ده روزه ی ماه رحمت و صفای
گو برو از این دیار
رو به سوی کوی یار
گفتمش : کجا روم ؟؟؟
این جهان همه برای اوست...
گفت : سوی خانه اش
* ( می خواستم در باره عرفه چیزی بنویسم? اما تا همین جا بیشتر نیومد. اگه قبل از عرفه باقی شو نوشتم ? حتما میذارم تو وبلاگ. شما هم اگه زحمت بکشید و کمک کنید و خط بدید ممنون میشم )
یا ابا عبد الله الحسین ادرکنی
بها یا بهانه
پردیسراستی بگو بدانم...
بهشت را به بها می دهند یا به بهانه ؟؟؟
یکی گوید به بها و دیگری به بهانه.
صاحبا ...
حیرانم از این الفاظ
چگونه و کدامین را باور کنم
که جفا نکرده باشم
و حق را نا حق...
نمیدانم!!!
میدانم که بهشت ٬ بی بها ممکن نیست٬
اما این را هم میدانم که ...
بهشت
بهای هیچکدام از اعمال ما نیست.
ما که بهایی هم که نداریم٬
دوزخی هم که ...
پس چگونه بهشتت را به بها طلب کنیم .
عزیزا ...
عفومان کن
اگر بهشتت را به بهایمان خواستیم .
معبودا ...
بهای من بهانه بهشت است . ( اعمال ما بهانه بهشت است ٬ نه بهای بهشت )
اما بهشت چه ؟ ؟ ؟
مگر نه اینکه یگانه هدفمان تویی ٬
پس بهشتت هم باید بهانه باشد ! ! ! ( ان شاء الله )
الهی ...
اگر یاد تو ناید
بهشت به چه کار آید ؟
و اگر یاد تو آید
دیگر بهشت به چه آید ! ! !
رحیما ...
دنیایمان را با یادت بهشت گردان ٬
و بهشتمان را بی یادت دوزخ مکن.
خدای خوب من ، با من طوری مدارا کردی که گویا تو به من محتاجی و حال اینکه من محتاج احسان توام
((( اغفرلی یا رفیق من لا رفیق له )))
یه لحظه فکر کردم اگه یه وقتی خدا(همون خدایی که میگه اگه بنده های من میزان محبت من رو نسبت به خودشون می دونستن، از خوشحالی می مردن) بخواد از بعضی بنده هاش (امثال من) گلایه کنه شاید به این دو بیتی قناعت کنه
ز غم کسی اسیرم که ز مـــــــن خبر ندارد عجب از محبت من کــــــه در او اثر ندارد
غلط است گفتن این: دل به دل که راه دارد دل من ز غصه خون شد ، دل او خبر ندارد
خدای من
خدای خوب و مهربان من
خدای لحظه های بی پناهـیم
خدای لحظه های شادِ زندگانی ام
خدای ربنا ی من
خدای لاتزع قلوبنا ی من
دیده ام به دست توست
چشم من به راه خوبی ِ ملائکه!!! ، نه
به دست توست
ای که هر خدایْ گفتنم ، نشانی از جواب توست
ای درود بر نبی و آل ، دعای مستجاب توست
یک دعای دیگری در امتداد آن دعا
کرده ملتی ، اسیر و مبتلا
استجاب این دعا ، میکند جهان ز رنج و غصه ها و غم رها
تفقدی ، عنایتی
نظر ز لطف،به ساعتی
ساعتی ، ز ظهر جمعه ای
ظهر گفتم و... ، دلم که ریخت ، قلم گریخت
گفتمش: چرا ؟؟؟ کجا ؟ ... بیا
مانده است این ثنا و این دعا
گفت: ظهر گفتی و مرا به یاد آمد آن صباح، که ظهر روز پیش
چاک چاک نیزه ها و تیغ ها ،می فزود بر اظطراب ِ جان پریش
خواهری میان کودکان
ولی دلش سوار بر یال ذوالجناح ، در میان آن سپاه
اهل خیمه ای ، پُر ز فقر آب
بود کارشان قرار
.
.
.
اهل خیمه ای ، باز هم پُر ز فقر آب
همان که بود کارشان قرار ، شد از این زمان ، کارشان فرار.
ناگهان قلم شکست، گریست ، ناله کرد ،
گفتمش قلم بیا
تا قلم زنم به وصف آن دیار و آن زمان و آن سرا
گفت: من و تو؟؟؟؟
هرگز نتوانیم ، از آن روز چه دانیم؟
روزی که بسی ریخت ز افلاک
اشک ملکِ زار و پریشان شده بر خاک
گفتم تو بگو ، راهنما ره بنما
گفتا که ز بَعدِ صلواتِ نبی و آل
برگو که خدایا بفرست آن تـَن دلدار
باشد که ز تحتِ کنفِ آن پسرِ حیدرِ کرار
روشن شود اسرار
.
.
.
دستان سیاهی که به خون آلود ست گویند که انتظار مـــــا بیهودست
توضیح : من این پست رو بدون مطلب پر رنگ آماده کرده بودم ، بعد گفتم برای ارتباط بالا و پایین خط سیاه یه چیزی بنویسم که این از آب در اومد(که با خدای من شروع شد و ... ) ؛ خط به خط و پشت سر هم می اومد می خواستم به یه جایی برسونمش که برسونه که دعا برای تعجیل در فرج باید برای خدا باشه و برای 14 معصوم ع ، جدای از اینکه از فرج مولا بسیاری بهره ها نصیب ما میشه ، ولی دیگه مخم هنگ کردو نشد بهتر از این بنویسم ، اگه کسی میتونه خوب تمومش کنه بسم الله...
اَلّلهُمَّ صَلِ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم وَ فَرَجَنا بِه